بچه ها دیدید بعضی اوقات همینجوری بخودی دل گیریم یا حوصله نداریم یا دلمون گرفته؟
نمیدونم چرا ولی حالی که الان دارم از همونی ناراحتی هاست اما دلیل داره!
هنوزم هر وقت بهش فکر میکنم ناراحت میشم.
خوب گوش کنید:
مثل همیشه تا وقت گیر اوردم با دختر خالم رفتم خرید تا شب این مغازه و اون مغازه تا رفتم تو یه مغازه همینجوری داشتم انتخاب میکردم و سایز پیدا میکردم که یه هو دو تا داداشو دیدم!
بزرگه 7 سالش بود و کوچکه 4-5 سالش!!!خلاصه خیلی قیافه ی مهربونی داشتن , مامانشونهم کنارشون بود.
داشتن حرف میزد و اروم میخندیدن.قیافه ی بزرگه رو ندیدم اکا کوچیکه خیلی ناز بود.
تا دیدمشون دلم سوخت انقدر که داشت گریم میگرفت !!!!
مدت ها بدون اینکه متوجه بشن نگاشون میکردم.
مادرشون کنارشون بود اما نمیدونم چرا دلم سوخت!!!
میدونید من توی یه نگاه حرف دلشون رو خوندم فهمیدم وضع مالی شون خوب نیست و انگار مشکلات زیادی دارن!!!!
حس کردم قلبم داره اتیش میگیره دلم میخواست بغلشون کنم بگم ..........
وقتی رفتم خونه برای دخترخالم تعریف کنم انگار داشتم جون میدادم ............این بغض لعنتی نذاشت!!!!!!!!!
تو اون لحظه ای که اونارو دیدم یه درس بزرگی گرفتم:
با خودم گفتم توکه تو دنیا هر جی خواستی داشتی پس چرا شادی نمیکنی؟؟؟
همون روز من تغییر کردم به هر چی داشتم و نداشتم خندیدم و دیدم همه چی حل شد.
الان مدت هاست هر وقت میرم توی اون خیابون حواسمو جمع میکنم تا پیداشون کنم .........
شاید بتونم مشکلشون رو حل کنم............
اونا به من یه زندگی تازه دادن...........
الان حس میکنم دوسشون دارم............
اگه بخواهیم میتونم بر لب گلی خنده بکاریم ... اما... اگر بخواهیم ...
امضاع:
منبـــــــــع عکس: کـلـیـک کـن
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دختری در اغوش باران و آدرس hiva-161.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.